پاییزه خزون
هر چقدر من گفتم نره مهسا گفت بدوش بالاخره با زورای مهسا از جام پاشدم تا حاضر شم ، مهسا نزاشت همون لباسای مشکیه سادمو تنم کنم با کلی غر و کتک یه دست لباسای خودشو داد که یه پالتوی سوییت بنفش بود که کوتاهیش تا روی رونم بود با شلوار بگ مشکی و شال و مشکی جلو ایینه خودمو برانداز کردم خدایی پلنگ که نه ولی اگه به خودم یه ذره برسم قیفام قابل تحمل میشه یه ذره.
صورتم با اون ته ارایش ملیح دخترونه و اصلاح نصف و نیمه صورتم خیلی مظلوم و کیوت شده بود مخصوصا اینکه موهامم به حالت فرق باز کردم مهساعم تیپ خوشگلی زده بود عملا دختر خوشپوشی بود هم بخاطره وضع مالیشون ،هم بخاطره سلیقه قشنگش ،چن تا پیس عطر به خودمو به خودش زد که امیر زنگ زد که بیاید پایین .باهم رفتیم پایین خجالت میکشیدم با این تیپ و قیافه ببینن منو ولی از پس مهسا بر نیومدم ،در خونرو که بستیم دیدم امیر و ارمین سواره یه ماشین جدیدن از مدلش زیاد سر در نیاوردم ،آرمین رانندش بود و حدس زدم که شاید ماشین ارمین باشه ولی ماشین قبلیه که رفتیم توچال این نبود که … زیاد به مغز فندقیم فشار نیاوردم و با مهسا خرامان به سمت ماشین رفتیم و سوار شدیم ، با پسرا سلام احوال پرسی کردیم مهسا دست داد ولی من نه ..
_به به مادمازل احوال شما ستاره سهیل
_به آقا امیر شما چطوری سلطان خوبی؟
_قربونت خواهری بهتر شدی ؟
_آره خداروشکر بهترم
_خداروشکر
_سلام عرض شد خانم ساحل
_سلام آقا ارمین خوب هستین؟!
_ممنون از احوال پرسیای شما خانم
لبخندی زدمو هیچی نگفتم از من توقع داشت حالشو بپرسم،.. اگه همچین توقعی داشت که واقعا شاسگوله ،
آرمین پرسید
_خوب بچها کجا بریم امیر میگه بریم دربند قلیون بزنیم شماها چی میگید
من و مهسا جفتمون گفتیم
_بریم شهره بازی
آرمین یدونه از این خنده های مکش مرگ ماشو زد رو به امیر گفت
_عملا با دو تا دختر ۴ ساله اومدیم بیرون داداش ،این مهسا فک کنم روزه اول عروسیت با عروسکاشم بازی کنه ها به نظرم یه تجدید نظر بکن حیفی بخدا
مهسا هم با شنیدن این حرفا هم خندش گرفت هم حرصش گرف اول از همه یه نیشگون از بازوی ورزیده امیر گرفت و بعدش با کیف به ارمین کوبید و گفت
_هوییی دیگ نشنونم به ما توهین کنیااا همین که گفتم میریم شهر بازی
ارمین با خنده گفت
_چشم رونی کلمن
این شد که رفتیم سمته شهر بازی انواع و اقسام بازی هارو انتخاب کردیم و سوار شدیم به جز تونل وحشت که هر چقدر بچها اصرار کردن من نرفتم ولی اونا رفتن و آخر سرم با قیافه مثله گچ مهسا مواجه شدم و منم هر هر بهش خندیدم ،و جالبیش این بود که جفت جفت بودیم مهسا گاهی اوقات مشغول حرف با امیر بود منم مشغول حرف با ارمین.. نمیدونم این چه حسیه شاید چون روانشناسه این حسو بهش دارم ولی حس میکنم سالهاست میشناسمش رو به آرمین گفتم
_امروز رفتم پیش روانشناس
چشماش متعجب شد
_رفتی پیش روانشناس ؟
_اهوم
_چرا نیومدی پیش خودم یعنی اندازه یه روانشناسم حالیم نیست؟
_نه نه بخدا فقط نمیخواستم مزاحمت بشم همین
یه اخم وحشتناکی کرد که از ترس لرزیدم
_زنه یا مرده؟
_مرد
_اسمش !؟
_میلاد کاویانی ،بیست سوالیه مگه
_چی ….رفتی پیش اون چیکار آخه دختره سرتق ،میلاد یکی از دوستای منه ،حتما باید پیش یکی از دوستای من میرفتی ساحل ..
عالیه