پاییزه خزون پارت ۲۹

4
(4)

 

پاییزه خزون

_اولن که جناب ارمین خان نمیدونستم دوست شماس، دوما من فک نمیکنم رفتن یا نرفتنم پیش یه مشاوره ربطی به شما داشته باشه ، سوما دیگ حق نداری تو کارای من دخالت کنی …
با چشمای ناباور نگام کرد منم رامو گرفتم که سریع از پیشش دور شم ، بغض لعنتیم مثه توده سرطانی داشت گلومو جر میداد، به طور ناگهانی دستمو گرفت پرت شدم بغلش نفهمیدم چیشد که غرق شدم تو دریای عطری که به لباسش زده آخ که چقدر بوی عطرش خوب بود.. سریع خودمو جمع و جور کردم صاف وایستادم دستمو تکون دادم براش
_هوی یارو وایسا باهم بریم داداش ،یه دوسه بار به روت خندیدم دور برت نداره ها، حق نداری سره انگشتات بهم بخوره من با دخترای دورت خیلی فرق دارم
اینارو گفتم هق زدم و اشک ریختم از بی پناهی خودم از بی کسی خودم ،خودمم دقیقا نمیدونستم چه مرگمه، دوست داشتم فرار کنم از این آدما… دوییدم نمیدونم کجا فقط دوییدم به صدا زدناش توجهی نکردم نمیدونم چقدر دوییدم فقط وقتی به خودم اومدم دیدم هی داره جمعیت شهر بازی کم و کمتر میشه به گوشیم نگاه کردم این لعنتیم ۵ درصد بیشتر نداشت و بالا ۲۰ تا میسکال داشتم از امیر و مهسا و آرمین خوف برم داشت من اینجا تنهایی باید چه غلطی میکردم ،یه ماشینی از بغلم رد شد که از شانسه گوهم یه اکیپ پسر بودن توش.‌‌‌‌..پسره جلوتر از من رو ترمز زد اول فکر کردم میخواد پارک کنه ماشینو ولی وقتی دیدم داره با اون لبخند زشتش میاد طرفم منم فرار و به قرار ترجیح دادم…. ولی سیریش تر از این حرفا بود هی دوستاش بهش میگفن بیا بریم دیگ ول کن این اینکاره نیست گوشش بدهکار نبود ،خوف برم داشته بود اگخ بلایی سرم میومد تنها دارایمم از دست میدادم ….همینجوری داشتم میدوییدم که دیدم یه ماشین داره با سرعت سمتم میاد داشتم فاتحه خودمو میخوندم و خرما حلوامو تصور میکردم که ماشین چند سانتی متر قبل من ترمز کرد که از شانسه خوشگلم آرمین و امیر اینا بودن تا اونارو دیدم انگار دنیارو بهم دادن پسره ی سیریشم پشتم بود و دنبالم میدویید ، ارمین و امیر سریع پیاده شدن… تا پیاده شدن رفتم پشت سرشون و های های ، عر زدم ارمین با پسره گلاویز شد مهسا اومد پیشمو بغلم کرد
_الهی من فداتشم نترس عزیزم ما اینجاییم ببین دستات یخ کرده ،حالت خوبه خواهریم؟
با لکنت گفتم
_ ااوو نن می خواااس م ن و
_هیش هیچی نگو باشه عزیزم فهمیدم
با چشمای نیمه جونم دیدم که امیر، ارمینو جدا کردو پسره با لبای خونی فرار کرد
آرمین با نگاه برزخیش اومد سمتم
_خوبی ،حالت خوبه ،جاییت درد نمیکنه سرتق ؟
فقط نگاش کردم حالم خوب نبود اصن فکم میلرزید
_سرتق !! صدامو میشنوی
دستامو گرفت تا دمای بدنمو چک کنه قدرت مقابله به مثل نداشتم ،
_امیر دستاش سرده بیا سواره ماشین کنیمش …
امیر و ارمین بازومو گرفتن تا ماشین بردنم بدنم کرخ بودم دوست داستم فقط بخوابم تا شاید از این تنشای الکی راحت بشم و…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

🦋🦋 رمان درخواستی 🦋🦋

    🔴دوستان رمان های درخواستی خودتون رو اینجا کامنت کنید،تونستم پیدا کنم تو سایت میزارم و کسانی که عضو کانال تلگرامم هستن  لطفا…
رمان کامل

دانلود رمان نمک گیر

    خلاصه رمان : شاید رویا…رویایی که باید به واقعیت می پیوست.‌‌…دیگر هیچ از دنیا نمی خواست…همین…!همین که یک دستش توی حلقه ی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
.
2 سال قبل

مرسی

mehr58
2 سال قبل

واقعا که سرتقه این دختر

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x