پاییزه خزون پارت ۴۵

3.7
(9)

 

 

پاییزه خزون

_چی میخوای بگی!!! بگو ، چرا من من میکنی
_نمیدونم چجوری بگم !!!
_راجبه حال بده دیشبته؟
سرمو تکون دادم پوسته بلمو جویدم گفتنش خیلی سخت بود نمیدونستم چه ری اکشنی براش داره ،
_آرمین جان دیروز که ما رفتیم بیرون یادته !!!
ارمین جرعه از از هات چاکتشو خورد مرموزانه گفت
_خوب بعدش ،چرا تیکه تیکه صحبت میکنی ساحل …درست حرف بزن ببینم چی میگی!!
به چشمای مشکیش نگاه کردمو گفتم
_دیشب علی شوهر خالم تو جمع گفت یکی از دوستای بابام که از قضا یکی از شرکتاییِ که آراز اینا باهاش کار میکنن ،زنگ زده منو برا پسرش خاستگاری کرده
مکث کردم سرمو انداختم پایین گفتن یه سری مسائل برا جنس مرد سخته ،با صدای جدیش به خودم اومدم
_به من نگاه کن ساحل
_به خدا من نمیدونستم آرمین ، همه چی تو هم توهم شد….
عصبی لب زد
_گفتم به من نگاه کن بی همه چیز ….
با چشمای ترسیده به چشمای وحشیش نگاه کردم
_تو چی گفتی قبول کردی؟!!!!
_اولش … اولش گفتم نه ‌…قهر کردم و رفتم بیرون از سفره خونه ،بعد که به تو زنگ زدمو تو اون حرفارو زدی …‌ سمیرا اومد و باهام حرف زد گفت ما نمیخوایم که بری زنش شی… ،حالا همو ببینید حرف بزنید یه وقتم اصن نخواستید همو ،گفت اگه آراز و دوست داره قبول کنم چون آراز رودروایستی داره باهاشون ….
_اینارو الان باید به من بگی
لبای ترک خوردمو از هم فاصله دادمو گفتم
_دیشب که دیدی حالم اصلا خوب نبودش تو حال خودم نبود…
_حالا چی میخوای جوابشونو بدی؟
چنگی به موهای فرم زدمو گفتم
_نمیدونم آرمین از همه ور روم فشاره دوست دارم زود عید بیاد، خسته خستم ….اومدن خاستگاری‌، با پسره حرف میزنم میگم نه ،منو شما بدرد هم نمیخوریم
_اگه غیر از این باشه که یه دندون سالم نمیزارم تو دهنه جفتتون…. باشه ساحل، به ولای علی قسم که اگر ببینم سر و سری داری باهاش میخوای قبولشون کنی، جفتتونو باهم آتیش میزنم ‌….تو زندگی فقط یه چیزیو ازت میخوام آتیش پاره ….
(هیچ وقت ،تاکید میکنم هیچ وقت با غیرت من بازی نکن دودش اول از همه تو چشمه خوده به همه چیزو خیره سرت میره!!!!)
_بهم اعتماد نداری!!!
رو نوکه دماغم میزنه و میگه ،
_ اعتماد دارم بهت شیرینم ،ولی یه مردی که عاشقه یه دختره‌ …. دوست نداره کسی نگاهش روش هرز بپره….
با حالت با مزه ای گفت
_مطلفتی ضعیفه
چشمکی میزنم و میگم
_نه سلطون ملتفط نیستم ،اگه ملتفط نشم منو با چی میزنی ؟
تا اومد جواب بده گوشیم زنگ خورد احتمال میدادم آراز باشه
_ حالا تو گوشیو جواب بده ضعیفه بعدا اختلوط میکنیم
_اوو چشم حاجی فدات شه
تک خندی کرد و به خوردنش ادامه داد ،
حدسم درس بود آراز بود، جواب دادم
_بله ‌…
_الو سلام ساحل جان خوبی!! کجایی !!!
_سلام داداش…. من تو کافه پیش دوستمم …چطور ؟؟؟
_ببین ساعت ۶ ونیم دیگ ….زود برو خونه حاضر شو….یه تیپ سنگین ،آرایش خیلی کم .‌..حواست باشه ها ….
_باشه بابا میرم خونه…. حالا کو تا هشت
این دفعه مهرشاد جواب داد
_ساحل ما هشت دمه دریما…. این قرار‌ برا شرکت فوق العاده مهمه در جریانی که….
_آره بابا متوجهم
_پس زود برو خونه !!
_باشه ‌….میرم خونه ، امری دیگ ای نیست !!!
_نه دیگ همه امرامو گفتم از جلو چشام گمشو
_خیلی بیشعوری بخدا مهرشاد
_میدونم بابا !!!
_بای
_خدافظ
گوشیو قطع کردم و کیکم و با هات چاکلت خوردم ، آرمین به حرف اومد
_کی بود !!!قراره کجا بری؟
_مهرشاد و آراز بودن ‌…
_مهرشاد؟
_اره دیگ پسر خالم همونی که گفتم با آراز تو شرکتشون کار میکنم
_زن که داره …
متعجب گفتم
_اره بابا مثله داداشمه !!!
_خوب چیکار داشت ؟
با دهن پر گفتم
_یه جلسه کاری داریم تو شرکت‌ با یه سری از شرکتای خارجی …منم که مترجمه شرکتم…. باید باشم آراز و مهرشاد میان دنبالم …
اخمی کرد و گفت
_وقتی که نامزد بشیم دیگ نیازی نیست کار کنی ساحل …خوشم نمیاد زنم درگیر اینجور آدما بشه ‌‌‌…
اخمی کردمو گفتم
_حالا ببین من جوابه مثبت و بهت میدم یا نه ‌‌‌‌‌…
_به نفعته که مثبت باشه عزیزم .‌..
_و اگه نباشه؟!!
_دیگ اینجوری خودت یه پسره خوشگل سیسپک داره ، همه چیز تموم و پر میدی میره ،منم مجبور میشم برم یکی دیگرو بگیرم .‌..
_عه باشه خو….اصن حالا که فکر میکنم من نیازی به فکر کردن ندارم الآنشم جوابم نه .‌‌..پس برو سراغه همونا ….
_شرینم حسودی کرده!!!!
_شیرینت من نیستم…. اونان !!!
_نه دیگ هیچکدوم مثه تو شیرین نیستن

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان شب نشینی پنجره های عاشق

خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: شب نشینی حکایت دختری به نام سایه ست که از دانشگاه اخراج شده و از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی…
رمان کامل

دانلود رمان ارتیاب

    خلاصه : تافته‌‌ ادیب دانشجوی پزشکیست که به تهمت نامزدش از خانواده طرد شده و مجبور به جدایی می‌شود. اتفاقاتی باعث می…
رمان کامل

دانلود رمان شاه_مقصود

خلاصه : صدرا مَلِک پسر خلف و سر به راه حاج رضا ملک صاحب بزرگترین جواهرفروشی شهر عاشق و دلباخته‌ی شیدا می‌شه… زنی فوق‌العاده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
2 سال قبل

عالیه

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x