پاییزه خزون
گوشیم دوباره به لرزش درومد ولی جلو این پت و مت نمیتونستم جواب بدم که قطعا آراز سرمو ایندفعه با گیوتن میزد ….مثل همیشه با غرور کنارشون قدم برداشتم تا رسیدیم به میز مورد نظر ،اول مهرشاد و آراز سلام و احوال پرسی کردن بعدم من باهاشون احوال پرسی کردم ،۳ تا مرد ، بودن که یکیشون میانسال بود کراوات پوش دو تای دیگ هم پسرای همسن آراز بودن به همراه دو تازن که سناشون به ۵۰ میخورد …که به زور روسری رو سرشون وایستاده بود ،قشنگ تابلو بود اصن بلد نیستن حجاب داشته باشن ،لبخندمو خوردمو یکی از صندلیایی که طلایی سفید بود و طرح سلطنتی داشت رو بیرون کشیدم بغل آراز و مهرشاد مستقر شدم ،خنده دار بود واقعا انگار این دوتا برام کار میکردن و جامون بر عکس شده همون اول کار مرده مسن گفت
_first of all ,you can eat some thing ,after that we will talk about company ,ok
براشون ترجمه کردم
_ایشون میگن اول یه چیزی بخوریم بعد راجبه شرکت و اینا حرف بزنیم
مهرشاد گفت
_ok
که سه تامون چایی و کیک سفارش دادیم الحق که یه ایرانی تحت هیچ شرایطی از چای نمیگذره ….حدودای یه ساعتی بود که من مشغول فک زدنو ترجمه کردن بودم…. دیگ واقعا روبه موت بودم چشام آلبالو گیلاس میچید ،ولی خداروشکر همه چیز خوب پیشرفت ….و تونستیم با شرکتشون قرار داد ببندیم این یعنی یه موفقیت بزرگ؟!!!! ،قطعا که باید این پت ومت شیرینی بدن حیف که با آراز قهرم وگرنه محال بود ازشون شیرینی تپل نگیرم ….،بعد امضا کردن قرار داد و حرفای آخر اومدم باهاشون خداحافظی کنم که دوباره شانسه نداشتم خشکیده شد ….یکی از سهامدارای شرکت فرانسوی دستشو آورد جلو که بهش فهموندم نمیتونم دست بدم ولی آخرش پرسید
_Are you married?
ازدواج کردی؟
__No ,why you asking me?
چرا ازم داری میپرسی ?
یه کارت ویزیت دراورد و گفت
_this is my phon number ,here you are ,I think that we can have good time with each other
این شماره موبایلم هست ،بفرماییو ،فک میکنم میتونیم تایمای خوبی رو باهم داشته باشیم
_Im so sorry but Ihave boy friend ,bye
من شرمندم ،دوست پسر دارم خداحافظ
خداروشکر کردم که آراز و مهرشاد نفهمیدن یاروعه چی گفت !!!!وگرنه دوباره المشنگه به پا میشد و دوباره یه تنش دیگ!!!واقعا دیگ ظرفیتم تکمیل شده بود با هم دیگ به طرف ماشین حرکت کردیم سوار ماشین شدم و که دیدم مهرشاد زنگ زد به خانومشو گفت که داریم میایم خونه چیزی میخواد یا نه ،گوشیمو ورداشتم که دیدم ۱۰ تماس بی پاسخ از آرمین داشتم ،سریع براش پیامک فرستادم
_سلام شرمنده سره جلسه بودم نتونستم جوابتو بدم الانن داریم میریم خونه مهرشاد اینا نمیتونم باهات تماس بگیرم رفتم خونه باهات تماس میگیرم ❤️
گوشیو گذاشتم تو کیفو به بیرون خیره شدم ، سرنشینای ماشینا توجهمو جلب کرد که الان هر کدوم یه درد و غمی دارن ،هر کدومشون دارن از یه چیزی رنج میبرن …خیلی حالبه ما آدما اگه میتونستیم ذهن همو بخونیم شاید میفهمیدیم که اگه یه چیزایی الان داریم که خیلی عادیه شاید دیگری آرزوی همون چیزه سادرو داره!!! داره براش کلی تلاش و زحمت میکشه تا بدستش بیاره،به نظرم ما آدما زمانی که قانع بشیم به اون چیزی که داریم ….شاید تونستیم اون لحظرو زندگی کنیم!!! ،آدما درسته که کمال گران ولی این کمال گرایی مفهوم زندگیو گرفته !!!که دائما در حال رسیدن به مقصدی هستیم که هیچ وقت نمیرسیم ،جالبه که هممون اینارو میدونیم ولی هیچکدوم تو زندگیامون پیادش نمیکنیم با صدای مهرشاد به خودم اومدم
_داداش چیزی نمیخوای از فروشگاه ؟
_نه مرسی
_ساحل جان تو چیزی نمیخوای؟
_نه ممنونم
_پس من زود برمو بیام
کاشکی مهرشاد منو با آراز تنها نمیذاشت دوست نداشتم رومون به هم بازبشه مهرشاد که رفت تا چن دقیقه همه چیز تو سکوت غرق شد
_آدرس اون بی همه چیزو داری؟
_نیست ،رفته از ایران
پوزخندی زد و گفت
_اوه چه غلطا ،زیره سنگم باشه پیدا میکنم!!!
_برگشتن یا برنگشتنش دردی و از من دوا نمیکنه ،دل کندم
_توی نفهم نباید به من چیزی بگی!!!،ساحل این چه عادتی که فکر میکنی خودت از پس همه چی بر میای ،
به سمت برگشت و گفت
_نه خیر خواهر من،اینجوری نیست حداقل اگه به من گفته بودی یه دو تا چک میزدم زیر گوشش حداقل دلت خنگ شه ،
با حرص ادامه داد
_ساحل آخ ساحل که دلم از دسته کارات داره منفجر میشه
_به نظره تو آدمی که از عاطفش از یه حیوون کمتره ارزش دست به یقه شدن داره !!!!،من سپردمش به خدا .فقط همین ..
_تا کی میخوای درداتو و پشت اون پلکای معصومت قایم کنی ساحل؟
_خوبم
_نیستی ،که اگه بودی الان حال من ایجوری نبود