پاییزه خزون
حدود دو روز از آشتی کردن منو آراز گذشته ،فک نمیکردم اینقدر راحت ببخشمش ولی چیکار کنم که از همون بچگیه تحمل قهر با هیچکسو نداشتم ،دیشب به آرمین پیام دادم که فردا ساعت ۵ غروب بیاد پارک دمه خونمون ،باید بهش میگفتم که من شرایط چنین رفاقتایی و ندارم و کلی بخاطره همین دوستی ساده تحقیر و شدم و تنبیه بدنی شدم ،جالب اینجاست هیچ پیامکی ازش دریافت نکردم ،فک کنم اونم از دستم خسته شده بود ،نمیدونم چرا همه ازم زود خسته میشن شاید شیرینی مهربونیام دلشونو میزنه یا شاید مظلومیت چشمام دلشونو نمیلرزونه ،یا شایدم چهره سبزم خسته کنندستو برای هیچ پسری جذاب نیست ، ولی همه اینها باعث نشده بود که من نیام سره قرار.تو دستام فوت میکردم تا گرم بشند ولی دریغ از یه ذره گرما ،انگار سرما تو تارو پودم رخنه کرده بود که هیج جوره قصد نداشت دست از سرم برداره .
حدود نیم ساعتی نشستم ولی خبری ازش نبود ،منم که دیدم براش حرفم مهم نبوده از جام بلند شدم و به سمت خونه پا تند کردم اصلا حیف من که کلاسای موسسرو براش کنسل کردم . تو پیاده رو مشغول پیاده روی بودم که دیدم یه مزداتیری سفید هی داره برام بوق میزنه ولی چون شیشه ها بالا بود معلوم نبود کیه ،منم که فکر کردم مزاحمه رامو کشیدم و رفتم ولی سیریش تر از این حرفا بود که آخر طاقت نیاوردمو با حرص سمته ماشین رفتم ،شیشه ها دودی بود و معلوم نبود کیه با حرص به شیشه محکم کوبیدم که شیشه اومد پایین اومدم چند تا درشت بار طرف کنم که با دیدن طرف مقابلم زبونم بند اومد ،آره آرمین بود از همیشه جذاب تر و با عینک آفتابی به چشم ،من خرو بگو که فکر میکردم الان از غصه دوریه من مثل فیلما ریشاش درومده و بابد دنبال چند تا تاز سفید مو باشم ،ولی مثل اینکه همه چی برای فیلماس با صداش به خودم لرزیدم
_سوار شو
چقدر خشک ،چقدر سرد که سرماش چارستون بدنمو لرزوند ،از این ارمین خونسرد خوف برم داشته بود ،فکر میکردم آرمین همیشه مهربون و صبوره ولی همه تار و پوده ذهنم با این حرکت از هم پاچیده شد .بین سوار شدنو و نشدن مونده بودم که با حرف بعدیش رسما کیش و مات شدم
_فک کنم کرم شدی ،گفتم گمشو سوار شو دیگ ،خودک دست بکار شم !؟
با ذستای لرزون دستگیررو فشار دادم درو باز کردم سوار شدم ،تا سوار شدم اونم نامردی نکرد و تمام زور و قوت پاهاشو رو پدال گاز ماشین خالی کرد
اوووووه چه خشن